در اين نوشتار، پس از اشاراتى كوتاه و گذرا به تعريف و مبانى تفسير اجتهادى قرآن و بيان تفاوتهاى آن با ساير شيوههاى تفسيرى، سه مؤلفه مهم در تفسير عقلى - اجتهادى، بيان، شرح و نمونهيابى شده است، كه عبارتند از:
1 . توسعه مفهومى و الغاى خصوصيت;
2 . تطبيق مصداقى ;
3 . تحليل گرى و مفهوم شكافى .
مراد از توسعه مفهومى، گسترش مفهوم آيه و سرايت آن از «مورد» به غير آن است . مفهوم شكافى نيز به معناى شكافتن مفهوم آيه به سمت عمق است، بر خلاف توسعه مفهومى كه حركت در سطح آيه و پيشروى عرضى است .
براى هر يك از اين مؤلفهها، نمونههايى از روايات تفسيرى و متون تفسيرى ارائه شده است و به دليل وضعيتبهتر تفسير اجتهادى در تفاسير جديد، نمونهها بيشتر از تفاسير قرن حاضر، انتخاب شدهاند .
قرآن، علوم قرآنى، تفسير، روشهاى تفسيرى، تفسير عقلى - اجتهادى .
از همان سالهاى نخست نزول قرآن مجيد، تفسير و معنايابى آيات، از دغدغهها و علايق مسلمانان بوده است . از هر سو سؤالى به عرض پيامبر صلى الله عليه و آله مىرسيد و در هر جا از آيه و يا تعبيرى در قرآن سخن مىرفت . شرح و بيانهاى رسول الله صلى الله عليه و آله راه تفسير قرآن را گشود و مسلمانان دانستند كه اين كتاب بزرگ با شرح و تفسيرهاى نبوى، بهتر و ژرفتر فهميده مىشود . پس از رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله وظيفه تفسير آيات به جانشين و وارث علم نبى صلى الله عليه و آله، يعنى حضرت على عليه السلام سپرده شد و پارهاى از صحابه نيز هر از گاه اظهار نظرهايى مىكردند . (1) هنوز يك قرن از نزول قرآن نگذشته بود كه جامعه دينى آن روز دريافت كه ميان تفسيرها و مفسران اختلافهاى ريز و درشتى وجود دارد كه همگى آنها به سطح معلومات يا مقدار آشنايى آنان با قرآن بر نمىگردد، بلكه بخش مهمى از اين چندگانگىها در فهم و تفسير قرآن، بازگشتبه شيوه مفسر دارد . از اين رو، آشكار شد كه غير از تفسير قرآن، شيوههاى فهم، تفسير و تاويل نيز موضوعهاى حساسى هستند كه بايد بدانها پرداخت و آنها را از هم تميز داد .
گرچه اصطلاح «شيوههاى تفسيرى» قرنها بعد بر سر زبانها افتاد و موضوع تحقيقات و گفت وگوهاى بسيار شد، از همان قرنهاى نخست، ضرورت كشف و اعلان روشهاى فهم قرآن بر همگان آشكار شد . نخستين تفسيرهاى بزرگ و جامع، بر پايه «نقل» و «اثر» پديد آمدهاند كه بىترديد، مهمترين آنها تفسير بزرگ طبرى، موسوم به جامع البيان عن تاويل آى القرآن (2) است . در همين شمار است چندين تفسير مهم شيعى به نامهاى تفسير القمى (3) نوشته على بن ابراهيم; تفسير عياشى (4) ، نوشته محمد بن مسعود سلمى سمرقندى; نور الثقلين (5) نوشته عبد على بن جمعه عروسى حويزى و تفسير صافى (6) به قلم مرحوم فيض كاشانى .
اين روش تفسيرى كه مفسر، خود را به نقل و اخبار محدود كند، مزايا و كاستىهايى داشت كه تفصيل آنها از اين مختصر بيرون است . تنها به اين اشاره اكتفا مىكنيم كه در زمان ما ديگر نمىتوان قرآن را به آن سبك و اسلوب تفسير كرد، زيرا همه احاديث تفسيرى به نوعى در اين تفاسير آمده و چون روايات همگى به كار گرفته شدهاند، تفسير نقلى به شيوهاى كه در قرنهاى گذشته بود، ديگر امكان عادى ندارد، مگر آن كه نويسندهاى به رواياتى جديد دسترسى پيدا كند! از طرفى، آنچه اكنون بدان سخت احساس نياز مىشود، فهم درست روايات تفسيرى است كه خود آنها اساس فهم قرآن قرار گرفتهاند; يعنى نخستبايد وضعيت تعامل و مواجهه مفسر با روايات روشن شود، آن گاه از آنها براى فهم قرآن سود برد . (7) به فرموده امام صادق عليه السلام: «عليكم بالدرايات لا بالروايات» .
پس از اوجگيرى تفسير قرآن بر اساس نقل كه در تاريخ علوم دينى به «تفسير ماثور» شهرت پيدا كرد، مفسرانى پيدا شدند كه با تمسك به سيره نبوى و شيوه امامان عليهم السلام و يا حتى صحابه، قرآن را به روشهاى ديگرى نيز تفسير كردند . همه مفسرانى كه بنا و اهتمام خود را در تفسير، بر نقل و اخبار نگذاشتهاند، همچنان به شيوه پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام تمسك مىكنند و اعتقاد دارند كه آن بزرگواران نيز در تبيين كلام الهى، گاه به روشهايى عمل مىكردند كه اگر ما نيز به همان روشها عمل كنيم ، قرآن را تفسير نقلى نكردهايم; مانند استناد به شعر عرب جاهلى در فهم واژگان و تعابير قرآنى و يا آنچه امروزه به تفسير موضوعى يا تفسير قرآن به قرآن يا تحليل آيات، شهرت يافته است .
يكى از همان روشهايى كه در فهم قرآن، رواج و شيوع دارد و به دعوى بسيارى از مفسران، ريشه آن در سيره و سخن معصومان است، شيوه «عقلى - اجتهادى» است كه در اين تحقيق بدان خواهيم پرداخت .
پيشتر نكاتى را يادآور مىشويم:
1 . از آن جا كه موضوع و مقصود اين نوشتار، بررسى مؤلفههاى تفسير عقلى - اجتهادى است، نگارنده خود را از بيان و ذكر مقدمات فارغ مىبيند; مقدماتى مانند اثبات اين كه «قرآن نياز به تفسير دارد» ، «انسانها اجازه خردورزى در آيات قرآن را دارند» ، «عقل در تفسير، غير از عقل در فلسفه و كلام و حتى علم اصول است» ، «فوايد تفسير عقلى - اجتهادى» ، «خطرات و آفات اين نوع تفسير قرآن» ، «ادوار تفسيرى عقلى - اجتهادى» ، «شناختنامه مفسرانى كه قرآن را به اين روش، تفسير كردهاند» ، «انواع، تنوع و نحلههاى تفسير عقلى - اجتهادى» ، «تفاوت اين شيوه تفسيرى نزد فرق بزرگ اسلامى» و . . . . روشن است كه اين مباحث همگى در خور تامل و بررسىهاى ژرفاند، ليكن در اين نوشتار، تنها به اين مسئله پرداخته مىشود كه پايهها و مؤلفههاى اين شيوه تفسيرى چيست، البته با رعايت اختصار و اجمال .
2 . شيوه عقلى - اجتهادى در تفسير قرآن، هماره در معرض آلودگى به «تفسير به راى» است كه در اين جا به تفاوتها و مرزهاى آن دو پرداخته نمىشود . از اينرو، بايد بنا را بر اين گذاشت كه مراد نگارنده «تفسير صحيح قرآن به شيوه عقلى» است . همچنين نبايد تفسير عقلى، درايى يا اجتهادى قرآن را با تفسير فلسفى، از نوع تفسير كسانى مانند ملاصدرا در تفسير سوره نور و . . . خلط و اشتباه كرد . تفسير فلسفى قرآن، ممكن استيكى از شاخههاى نحيف تفسير اجتهادى باشد، ولى با آن مترادف و همسان نيست .
3 . به هيچ روى قادر به گفت وگو درباره ديگر شيوههاى تفسير در اين مختصر نيستيم، زيرا هر يك از انواع و روشهاى تفسيرى قرآن، حرف و حديثهاى بسيارى دارند كه بايد در جاى خود از آنها بحث كرد .
4 . همه شيوههاى تفسير قرآن، ميان خود اشتراكها و اختلاف هايى دارند; مثلا توجه به الفاظ، واژگانشناسى، شان نزول، اعراب، تاريخ، لحاظ روايات تفسيرى، تمييز محكم از متشابه و ناسخ از منسوخ و مكى از مدنى و . . . همگى در شمار پيشفرضها و قواعد تفسيرى نزد همه مفسران با هر شيوه تفسيرى است . وقتى سخن از مؤلفههاى تفسير اجتهادى قرآن مىرود، مسلما مراد گروهى از مؤلفههاست كه مجموع آنها - نه جميع يا تكتك آنها - ويژه و اختصاصى همين شيوه است و در ديگر روشهاى تفسيرى، يا غايباند و يا كمرنگ . آرى، ممكن است پارهاى از پايههاى روش اجتهادى با روش - مثلا - معناشناختى يكى باشد، ولى بهحتم جايگاه آنها در اين دو روش يكسان نيست; مثلا در شيوه اجتهادى، گاه به «قراين غير لفظى» ، مانند فضاى نزول، ويژگىهاى مخاطب و معرفتهاى بديهى، بيشتر توجه مىشود تا روشهاى ديگر .
از اين رو، پس از مقدمهاى كوتاه درباره تبارشناسى و تعريف تفسير اجتهادى - عقلى، به سراغ آن مؤلفهها رفته، هر يك را بهاختصار برمىرسيم .
درباره روايى يا ناروايى تفسير اجتهادى، همه سخنها و چالشها به اين نكته بر مىگردد كه قوه عاقله انسان چه اندازه در فهم شريعت و دين بر صواب و معتبر است . جايگاه اين بحث در علم كلام يا اصول فقه است و در همان جا، اين نتيجه حاصل شده است:
و قد اعتبر الامامية و المعتزلة العقل بماهو طريق موصل الى العلم القطعى، مدركا للحكم و طريقا له، ولكن لايذهبان الى تحكيم العقل مطلقا (8) ;
نزد علماى اماميه و معتزله، عقل از آن جهت كه عقل است راهى معتبر براى رسيدن به علم يقينى است; چه مدرك آن باشد و چه طرقى براى رسيدن به آن . اما هيچ يك از دانشمندان شيعه و معتزله عقل را علىالاطلاق، معتبر ندانستهاند .
حتى كسانى معتقدند كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به اصحاب خود، طريقه فهم اجتهادى را مىآموخت و آنان رابه اين شيوه درك و فراگيرى، ارشاد مىفرمود .
ولو درسنا سيرة رسول الله صلى الله عليه و آله و فقهناها بتفاصيلها لقطعنا الراى فى ان رسول الله صلى الله عليه و آله قد حول التوجيهات القرآنيه الى واقع ملموس و علم صحابته كيفيه الاحتهاد العقلى فى فهم الشرعية سواء اكان ذلك فى القرآن او فى السنه; (9)
اگر ما در سيره نبوى بينديشم و آن را درست و دقيق دريابيم، قطع مىيابيم كه آن بزرگوار آيات قرآن را بر اساس ملموسات و وقايع پيرامونى تفسير و توجيه مىكردند و به اصحاب خود مىآموختند كه چگونه عقل اجتهادى خود را در راه فهم دين به كار گيرند; چه قرآن باشد و چه سنت .
مفسرانى كه به عقل اجازه دخالت در تفسير دادهاند، عموما چهار نقش عمده براى او در نظر گرفتهاند:
1 . نقش سلبى: گاه عقل، تنها مىتواند بگويد كه كدام معنا مراد نيست، اما اين كه مراد آيه چيست، از منبع ديگرى بايد جست وجو كرد; مثلا علامه طباطبائى در ذيل تفسير آيه «الى ربها ناظرة» (10) ; «به سوى پروردگار خويش نگرندهاند» ، مىنويسد:
مراد از نظر كردن به خدا، نظر حسى نيست كه مربوط به چشم جسمانى و مادى است، زيرا برهانهاى قطعى بر ناممكن بودن آن دلالت دارند . (11)
2 . نقش ايجابى: مانند جايى كه ظهور آيهاى، عقلپسند است و بر آن خدشه عقلى نمىتوان وارد كرد . مثال روشن آن آيه «لم يلد و لم يولد» است كه چنانچه خداوند نيز در قرآن نمىفرمود، عقل بدان راه مىيافت، اما ذكر آن در قرآن فوايد ديگرى دارد كه در جاى خود مطرح شد .
3 . نقش تفسيرى يا توضيحى: عقل در اين نقش مهم خود معانى آيات قرآن را از طريق ابزارهاى فهم روشن مىكند وبه مثابه منبعى از منابع تفسير، خصوصا در شيوه اجتهادى است . اين نقش عقل، مصداق روشن و بارز «تدبر در قرآن» است و عمدهترين كار كرد او در فهم كلام الله به حساب مىآيد . مشهورترين مثال براى اين نقش عقل، آيه «لوكان فيهما آلهة لفسدتا» (12) است . عقل تفسيرى و تفسير عقلى به نيكى باز مىگويد كه چرا چندين خدا به فساد در آسمانها و زمين مىانجامد . (13)
4 . كشف و بيان ملازمات: عقل در اين نقش راهگشاى خود، پيامدها و لوازم مفهومى را بيان مىكند; يعنى از دل آيهاى به چندين پيامد و لازمه و حلقه ديگر مىرسد; مثلا مفسر را قانع مىكند كه اگر مفاد آيات خلقت (14) را پذيرفت، همچنين بايد بپذيرد كه مقام آدمى برتر از فرشتگان است و آدمى در كارها و تصميمهاى خود مختار است و . . . ، زيرا وقتى آدم عليه السلام به گناه خوردن از درخت ممنوع از بهشت اخراج مىشود، لازمه عقلى آن، اين است كه او در كار خود مختار بوده است .
چنانچه به اين كارايىهاى عقل در تفسير، گردن نهيم و آن را به شمار منابع تفسير بيفزاييم و در هر جا كه نياز و ممكن بود، راى او را لحاظ كنيم، عمدهترين عناصر تفسير اجتهادى را پذيرفتهايم . فقط مىماند اين كه حوزه عملكرد عقل تا كجاست و تا چه لايههايى از قرآن مىتوان او را پيش برد . تفصيل اين مباحث از اين مختصر بيرون است . (15) پس از اين توضيحات، اكنون مىتوان تعريفى نسبتا جامع و مانع از تفسير اجتهادى به دست داد . زرقانى در مناهل العرفان، اين روش تفسيرى را اين گونه تعريف مىكند:
هر گونه عمليات عقلانى و كاربست قوه فهم و درك و درايت كه آيات قرآن را مفهومتر و مقاصد آن را روشنتر كند، تفسير عقلى يا اجتهادى است . (16)
و نيز گفتهاند:
تفسير عقلى، شيوهاى است اجتهادى بر پايه قواعد قطعى عقل كه به شرح معانى قرآن و تدبر در مضامين آن و كشف ملازمات آيات مىانجامد . (17)
يا اين كه:
تفسير اجتهادى آن است كه در آن، مفسر بيشتر بر عقل و نظر تكيه دارد تا نقل و اثر . (18)
از مقدمات، پيشفرضها، سيره مفسران و تعريف تفسير اجتهادى، چنين بر مىآيد كه در اين روش، مفسر علاوه بر احاطه بر قواعد ادبى، اعراب، بلاغت و علم به معانى حقيقى و مجازى كلمات و عبارات، بايد به چندين مؤلفه ديگر نيز توجه كند كه فهرست آشفته آنها بدين قرار است:
1 . اسباب نزول;
2 . تناسب آيات و سور;
3 . سياق آيات و فضاى نزول آنها;
4 . جرى و تطبيق;
5 . توسعه مفهومى;
6 . تعيين مصداقهاى متناسب با الفاظ و سياق و سازگار با قراين;
7 . علوم جديد;
8 . خردورزىهاى سنتى و مدرن;
9 . فرهنگ زمان نزول;
10 . الغاى خصوصيت;
11 . قراين ناپيوسته لفظى و غير لفظى;
12 . حديثشناسى (روايت و درايت) ;
13 . تحليل قضايا و بررسى احتمالات معنايى;
14 . تفسير تقارنى (نظرداشت متون و كتب مقدس ديگر اديان آسمانى) ;
15 . تحليلگرى و تبيين دقيق بر اساس عقل اجتهادى .
پيش از برشمردن پارهاى از تفاسير كه به گمان نگارنده به مدرسه تفسير اجتهادى تعلق دارند، دو نكته ديگر شايان ذكر است:
1 . تفسير عقلى - اجتهادى قرآن غير از گرايشهاى عقلانى است كه كمابيش در بسيارى از تفاسير مهم شيعه و سنى به چشم مىخورد . اساسا فرق است ميان «شيوه» و «جهتگيرى» . چهبسا مفسرانى كه قرآن را به يك شيوه تفسير كردهاند، اما با جهتگيرىهاى متفاوت; مثلا مىتوان قرآن را با جهتگيرى سياسى به هر شيوهاى تفسير كرد . همچنين چنانچه شيوه مفسرى، تفسير قرآن به قرآن باشد، لزوما جهتگيرى او همان نيست كه مفسر ديگرى قرآن را به همان شيوه تفسير كرده است . جهتگيرى مىتواند اجتماعى، سياسى، عرفانى، ذوقى و . . . باشد و اينها البته هيچ يك روش تفسيرى نيستند . از اين رو، نمىتوان سخن كسانى را كه روشهاى تفسير قرآن رابه عدد پانزده رساندهاند، (19) پذيرفت . روشها، شمارى بس اندك دارند، اما گرايشها و جهتگيرىها بسيارند . (20) در واقع، روشها، راههاى كشف معانى و الفاظ و آيات قرآنى است كه مفسر از طريق آنها به فهم بهتر نايل مىشود، اما گرايشها و اتجاهات تفسيرى، بيشتر در حوزه مقاصد و انگيزههاى تفسيرند . (21)
2 . تفسير عقلى، همان استدلال عقلى مصطلح نيست كه مفسر با آن به سراغ آيات برود . تفسير عقلى از منابع گوناگونى آب مىخورد كه برخى از آنها، اساسا در معرض داورى عقل نيستند، مانند ادبيات و شان نزول و . . . از اين رو، مىتوان گفت آنچه مثلا در تفاسير مرحوم ملاصدرا به چشم مىخورد، تفسير قرآن بر اساس استدلالهاى عقلانى و برهان است، (22) اما در تفسيرى مانند الميزان، شيوه مؤلف، اجتهادى - عقلى است، بدون اين كه به دام براهين خاص فلسفه گرفتار آيد .
اما شناختنامه مختصرى از پارهاى تفاسير اجتهادى، بدين قرار است:
1 . مفاتيح الغيب، محمد بن عمر، مشهور به فخر رازى (606- 554 ه . ق)
2 . روح المعانى فى تفسير القرآن و السبع المثانى، محمود بن عبدالله آلوسى (1270- 1217 ه . ق)
3 . تنزيه القرآن عن المطاعن، قاضى عبدالجبار همدانى (415- ه . ق)
4 . التبيان، شيخ طوسى (460- 385 ق)
5 . لطائف الاشارات، عبدالكريم قشيرى (465- 386 ق) .
6 . الكشاف . . . ، محمود بن عمر زمخشرى (538- 467 ق) .
7 . مجمع البيان، فضل بن حسن طبرسى (548- 468 ق) .
8 . روح البيان فى تفسير القرآن، اسماعيل حقى (م ق) .
9 . الميزان، علامه طباطبائى (1360- 1281 ش .)
10 . البيان فى تفسير القرآن، ابوالقاسم خوئى .
11 . فى ظلال القرآن، سيد قطب .
12 . الجواهر، طنطاوى .
13 . تفسير المنار، عبده و رشيد رضا .
14 . تسنيم (23) ، عبدالله جوادى آملى .
تفسير اجتهادى قرآن، به مثابه يك روش كه هم سابقه تاريخى دارد و هم آثار بسيارى بر پايه آن تاليف شده است، چندين آبشخور و منشا و منبع دارد كه در اين جا از آنها به «مؤلفه» ياد مىشود .
مراد از مؤلفه، عناصر، منابع و رويكردهاى اساسى در اين تفسير روشمند است . به سخن ديگر، آنچه تفسير عقلى - اجتهادى، بر پايه آنها بنا مىشود و بر اساس آنها از ديگر روشهاى تفسيرى جدا مىگردد، مؤلفههاى آنهستند . نگارنده نمىتواند دعوى حصر عقلى و يا حتى استقرا در اين باره كند، اما مىتواند مدعى شود آنچه در ذيل مىآيد، از مهمترين مؤلفههاى تفسير اجتهادى است كه مجموعه آنها وجه مميز و فصل مقوم اين نوع تفسيرند . گفتنى است، بسيارى از مؤلفههاى تفسير اجتهادى، در ديگر روشها نيز وجود دارند و ويژه هيچ روشى به حساب نمىآيند، مانند دادههاى علوم ادبى، ارشادهاى شان نزول، قراين پيوسته لفظى و . . . . بنابراين، در اين جا تنها به مؤلفهها و پايههايى اشاره مىشود كه يا ويژه تفسير اجتهادىاند و يا در روشى ديگر به چشم خورند، اما كم رنگ و در حاشيه و اجتنابپذير . پيشتر چهارده مؤلفه را بر شمرديم كه البته پارهاى از آنها از سر تسامح و آسانگيرى به آن فهرست وارد شدهاند . بررسى و تفصيل و تبيين يك يك آنها، به مجال و توفيق ديگر محتاج است . در اين فرصت، سه پايه از پايههاى تفسير عقلى - اجتهادى را تحت عنوان «مؤلفه» شرح و توضيح مىدهيم .
يكى از پايههاى تفسير اجتهادى، گستراندن مفهوم قرآن تا بيرون از مرزهاى لفظ و شان نزول است . توجه به تنگى ظرف الفاظ و ناكرانمندى معارف قرآن، اين گسترش را توجيه مىكند . اگر بپذيريم كه قرآن مجيد، حاوى همه پاسخها و حقايق هستى و زندگى ساز است، همچنين اگر بپذيريم كه الفاظ بشرى - كه قرآن در قالب آنها ريخته شده است - گنجايش آن همه معارف و حقايق را ندارد و اگر بپذيريم كه دانشمندان مسلمان، مجاز به الغاى خصوصيت از آياتند - كه همه اينها پذيرفتنى است - چارهاى جز توسعه دادن در مفاهيم الفاظ قرآن نداريم .
در سيره و شيوه تفسير معصومين عليهم السلام توسعه مفهومى قرآن كه باالغاى خصوصيت همراه است، فراوان به چشم مىخورد . در اين شيوه، گاه لفظ يا عبارتى كه كاربرد لغوى و عرفى آن محدود است، چنان گسترش معنايى مىيابد كه مرزهاى لفظ و حتى گاه سياق و شان نزول را در هم مىشكند و جهانهاى ديگرى را نيز تسخيرى مىكند .
مبانى نظرى اين عمليات فكرى، بسيار روشن و مقبول است، چنان كه در مبحث الفاظ در علم اصول به نيكى و تفصيل بررسى شدهاند . در اين جا تنها يادآور مىشويم كه قيود و صفات ذكر شده در كلام به اين دليل كه براى همان مورد ذكر شدهاند، خصوصيتى ندارند . اين اصل چنان مسلم است كه در قواعد تفسيرى به «عدم تخصيص مورد» نامبردار است . بنابراين، مثلا نمىتوان شان نزول را مخصص عموم و يا مقيد اطلاق لفظى كه در قرآن به كار رفته، دانست، زيرا خصوصيت واقعهاى كه سبب نزول شده (شان نزول) با عموميت عبارات و الفاظ منافات ندارد تا از آن دستبرداريم . عموميتى كه در آيات است، حكم كبراى قضيه را دارند كه به انضمام صغرا (مثلا شان نزول) نتيجه مىدهند . زركشى در البرهان فى علوم القرآن، بابى را به اين موضوع اختصاص داده است (24) و ديگران نيز كمابيش به اين مسئله مهم تفسيرى پرداختهاند . صاحب التمهيد، عنوان بحث را چنين مىآورد: العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المورد (25) ; يعنى اعتبار به عموميتى است كه در لفظ است نه خصوصيتى كه در مورد است . (26) چنين فرايندى را در تفسير، «جرى و تطبيق» نيز مىگويند; يعنى اجرا و تطبيق آيه بر غير مورد و معناى خاص آن . از امام باقر عليه السلام نقل شده است:
و لو ان القرآن نزلت فى قوم ثم مات اولئك القوم ماتت الايه لما بقى من القرآن شىء ولكن القرآن يجرى اوله على آخره ما دامت السمرات و الارض; (27)
اگر قرآن بر قومى [خاص] نازل شده است; آن گاه كه آن قوم از ميان بروند، آيات خدا نيز خواهد مرد و چيزى از اين كتاب باقى نخواهد ماند . اما قرآن جارى است آغاز آن بر پايانش تا آن گاه كه آسمانها و زمين بر پايند .
الغاىخصوصيت از آيه، از طريق تنقيح مناط است كه در مقدمات تفسير و همچنين مباحث اصولى، از آن بهتفصيل سخن مىرود . «تنقيح مناط» ، يعنى يافتن و آشكار كردن ملاك حكم و تعميم آن به غير مورد مربوط . همان گونه كه پيداست، فى الواقع، تنقيح مناط نيز نوعى يا همان الغاى خصوصيت است; منتها از منظر و جهت ديگر . بنابراين، اگر معلوم شود كه مناط و ملاك حكمى در قرآن چيست، هر گاه همان حكم در جايى ديگر بود، حكم مربوط نيز در همان جا مىآيد; از باب مثال مىتوان گفت: وقتى خداوند پرداخت اجرت كارگزاران زكات را، توصيه و الزام كرده است: «انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها» (28) ; پرداخت اجرت به ديگر كارگزاران نيز الزامى است، زيرا خصوصيتى در پرداخت اجرت كارگزاران زكات نيست و به هر دليلى (مناط) كه بايد به كارگزاران زكات، دستمزد داد، حقالزحمه ديگر كارگزاران را نيز بايد پرداخت .
از طريق تنقيح مناط، شعاع آيات قرآنى تا همه زوايا و اضلاع زندگى مادى و معنوى انسان مىگسترد كه از آن مىتوان به توسعه مفهومى ياد كرد .
سه مثال از توسعه مفهومى كه در روايات تفسيرى آمده است، بدين قرارند:
1 . امام على عليه السلام آيه «و لا تنس نصيبك من الدنيا» (29) (بهره خود را از دنيا، فراموش مكن) را كه درباره قارون و سفارش قومش به اوست، عام گرفته و «نصيب» را در اين آيه «سلامتى و توانايى و فراغت و جوانى و نشاط» معنا كردهاند . (30) فراموش نشود كه بنى اسرائيل اين سخن را به قارون از آن رو گفتند كه او از تمكنات دنيوى خويش (نصيب) براى آخرتش سود برد .
2 . در روايتى آيه «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله» (31) كه درباره امام على عليه السلام است، بر آمران به معروف و ناهيان از منكر تطبيق شده است . در اين روايت، حضرت على عليه السلام مىفرمايند:
آنان كه جان خود را با خداى خويش سودا مىكنند، همانانند كه در راه امر به معروف و نهى از منكر، جان خود را در معرض خطرها قرار مىدهند و به قتل مىرسند . (32)
3 . در روايتى ديگر، امام معصوم عليه السلام سفارش خداوند را به سپاسگزارى از والدين (33) توسعه داده، والدين را هر توليدكنندهاى دانستهاند . بدين ترتيب، اگر بايد از والدين كه توليد مثل كردهاند، سپاس گزارى كرد، از توليد كنندگان علم و حكمت نيز بايد قدردانى كرد .
رد پاى اين گونه توسعه دادن در معناى آيه يا لفظى از قرآن در تفاسير مهم - اعم از شيعى و سنى - ديده مىشود .
يك . علامه طباطبائى معتقد است كه قرآن نظام على و معلولى را مىپذيرد و هماره توجه ما را به اسباب جلب مىكند، اما شيوه بيان قرآن به گونهاى است كه گاه واسطهها را حذف مىكند و اين پديدهها را يك راستبه خداوند متصل مىكند; (34) مثلا در آيه 79 از سوره نحل كه خداوند مىفرمايد: «آيا به پرندگان ننگريستهاند كه در فضاى آسمان رام و مسخرند [و ] كسى جز خداوند آنها را در آن حال نگه نمىدارد» ، علل طبيعى «بيان» نشده است، نه اين كه «انكار» شده است . وى اين اسقاط را براى نهيب زدن و بيدار كردن خواب آلودگان مىداند تا مردم خداوند را مسبب الاسباب بدانند . (35) از اين سخن بر مىآيد كه در جاهاى ديگر نيز كه خداوند واسطهها را نگفته، براى همين گونه امور بوده است نه انكار آنها و وصل همه امور بدون هيچ گونه واسطه و سببى به خداوند . (36)
بدين ترتيب، مىتوان با پشتوانه قرآنى، در هر مسئلهاى در پى اسباب و علل مادى بود و بر اثر انتساب و اتصال مستقيم آن مسئله به خداوند در قرآن، منكر تاثير اسباب و علل طبيعى نشد . از همين جاست كه مىتوان - مثلا - نسبت «توفى» را به خدا در آيه 42 از سوره رمز، تفسيرى اجتهادى كرد و نقش بيمارىها و ديگر عوامل مرگ را در نظر گفت و در عين حال، خداوند را متوفى دانست: «الله يتوفى الانفس حين موتها» ; «خداوند جانها را هنگام مرگ، بهكمال مىگيرد .» بهويژه آن كه در جايى ديگر، توفى را به يكى از واسطهها (فرشته مرگ) نسبت مىدهد . (37) به گفته علامه طباطبائى:
اوهام عاميانه مىپندارند كه تنها استثناها را كه عللى براى آنها يافت نشده است، بايد به خدا منتسب كرد; (38) حال آن كه چنين نيست . بازگشت همه چيز در نهايتبهخداست، اگرچه همه پديدهها، علل و اسباب نزديك دارند . (39)
دو . طنطاوى مىگويد: خداوند در سوره غاشيه، مردم را به نظر كردن در شتر فرا خوانده است . علت انتخاب شتر، فرهنگ مخاطب اوليه قرآن است كه عربها بودند . مراد نظر كردن در آثار صنع است; هندى مىتواند به فيل بنگرد و ديگرى به عقاب و . . . (40)
سه . نويسندگان تفسير المنار (عبده و رشيد رضا) كتاب خود را سرشار از اين نوع توسعه كردهاند و معتقدند كه اساسا قرآن به اين شيوه سخن گفته است تا هميشه زنده و تازه باشد . از اين رو، هماره به الغاى خصوصيت دست مىزنند و حتى دامنه الغا را تا مخاطبان قرآن نيز مىكشانند; يعنى هيچ خصوصيتى براى مخاطبان صدر اسلام قائل نمىشوند; بدين بيان:
خطابهاى خداوند در قرآن، اگر چه متوجه مردم آن روزگار است، اما آنان ويژگى و خصوصيتى نداشتند كه مخاطب انحصارى قرآن باشند; تنها خصوصيتشان اين بودكه حيات آنان با نزول قرآن، همزمان شد . مخاطب قرآن، نوع بشر است از دوران بعثت تا قيامت . بنابراين، معارف قرآن، به معلومات زمان و عصر خاصى محدود نيست، بلكه مرزهاى كفر و ايمان را در مىنوردد و بشر را بهرغم كفر و ايمانش مخاطب قرار مىدهد (41) .
بر اساس اين نظريه، هر عامى و عالمى به قدر درك و اجتهادش، از قرآن سهم و نصيبى مىبرد و سعه علمى و وجودى انسان، به مفاهيم ظاهرى قرآن توسعه مىدهد و هر قدر كه ظرفيت فكرى مفسر بيشتر باشد، در گسترش معنايى آيات، موفقتر است . (42)
سه . مفسران از آياتى مانند آيه 182 سوره آلعمران استفاده كردهاند كه انسانها مختارند و جبر و ظلمى در كار نيست . اين آيه كه عين و مشابه آن، چهار بار در قرآن تكرار شده است (انفال/51، حج/10، فصلت/46 و ق/29) در ماجراى جنگ احد نازل شد، و در آن سخن از بازتاب اعمال انسانهاست: «ذلك بما قدمت ايديكم و ان الله ليس بظلام للعبيد» ; «اين به كيفر كار و كردار پيشين شماست و خداوند هرگز ستم نمىكند .» تعميم آيهاى كه درباره جنگ احد نازل شده، به همه افعال و اقوال انسانها، جز از طريق درهم شكستن مرزهاى تخصيص ممكن نيست .
همچنين مرحوم علامه طباطبائى در چندين جاى الميزان، ختم برخى آيات را به عبارت «لعلكم يعقلون» دليلى بر «حسن و قبح ذاتى افعال» شمردهاند، كه به معناى واقعى كلمه، بركشيدن آيه از محدوده مورد تا گستره مفاهيم انتزاعى است .(براى نمونه ر . ك: الميزان، ج 7، ص 378)
درباره توسعه مفهومى قرآن، نكته مهمى باقى مىماند كه يادآورى آن بسيار لازم است . گاه آياتى در قرآن به چشم مىخورند كه ويژه و در شان انسان يا موضوع واحدى است . گرچه نگارنده معتقد است كه آنها نيز به يك معنا قابل توسعهاند; كما اين كه عملا در اكثر تفاسير معتبر چنين شده است . اما درباره اين دسته از آيات، جانب احتياط را بايد سخت در نظر گرفت تا به ورطه تفسير به راى مذموم، نغلتيم . بهترين نمونههاى اين گروه از آيات، آيه 173 از سوره آل عمران و آيه 55 از سوره مانده است . در آيه نخست، خداوند كلمه «الناس» را براى فردى مشخص به كار برده است: «الذين قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لكم فاخشوهم . . .» ; «همان كسانى كه چون بعضى به ايشان گفتند كه مردمان [مشرك] در برابر شما گرد آمدهاند، از آنان بترسيد . . .» بنابر اخبار و رواياتى كه در شان نزول اين آيه وارد شده است، مراد از «الناس» در «قال لهم الناس» نعيم بن مسعود است كه خبر حمله قريب الوقوع مكيان را به مسلمانان مدينه داد . (43)
آيه دوم (مائده/55) نيز در شان مولاى متقيان، حضرت على عليه السلام است و نمىتوان «الذين امنوا» را به بهانه و لحاظ گنجايش لغوى آن، بر غير آن حضرت حمل كرد . (44)
غير از «توسعه مفهومى» تفسير اجتهادى مؤلفه ديگرى نيز دارد كه از آن به «تطبيق مصداقى» ياد مىكنيم . در توسعه مفهومى، معناى جملهاى در قرآن گسترش مىيابد، اما در تطبيق مصداقى، براى آيه، معنايى جزئى، روشن و ملموس، تعيين مىشود . توسعه مفهومى، اگر چه در جهان معنايى آيه، گسترش مىدهد، تا حدى آن را به مرز ابهام و كلى گويى ، نزديك مىكند كه بسيار خطرناك و واجب الاعراض است . در مقابل، تطبيق مصداقى، آيه را به آشكارى و روشنى يك مصداق عينى و همه فهم، تبديل مىكند .
مراد از تطبيق مصداقى، منطبق كردن آيات بر حقايق و واقعيات هستى و حوادث و اقوام و انسانهاى خاص است . اقوام و انسان هايى كه مصداق پارهاى از اشارات قرآنىاند، گاه مربوط به عصر نزول آياتند و گاه به دورانهاى قبل و بعد از عصر نزول مربوط مىشوند (45) . همه اين مصداقيابىها كه البته برخى پذيرفتنى و گاه نامقبول به نظر مىآيند، در عينىتر و محسوستر شدن مفاهيم وحيانى، كمك بسيار مىكند . اكنون نمونههايى از فرايند «تطبيق مصداقى» را در سيره معصومان و سنت مفسران نشان مىدهيم .
1 . حضرت على عليه السلام «ماعون» را در آيه «يمنعون الماعون» (46) ، «زكات» معنا كردهاند; (47) حال آن كه «ماعون» در لغت، يعنى اندك و كمبها . (48)
2 . «رحمت» را در آيه «يختص برحمته من يشاء» (49) ، بر «نبوت» تطبيق كردهاند . (50)
3 . «عمل صالح» كه بسيار كلى و مبهم است، در آيه «اما الذين امنوا وعملوا الصالحات فيوفيهم اجورهم» (51) ، بر فرايض دينى، تطبيق شده است . (52)
4 . «نعيم» را كه معنايى عام دارد، در آيه «لتسئلن يومئذ عن النعيم» (53) ، نعمت «امنيت و عافيت» معنا كردهاند . (54)
5 . «شراب» را كه در آيه «وانظر الى شرابك و طعامك» (55) نمىتوان بر معناى عرفى آن حمل كرد، حضرت على عليه السلام بر آب ميوه تطبيق كردهاند . (56)
6 . همان حضرت، مصداق «اشاعه فحشا» را كه در آيه «ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فىالذين امنوا» (57) آمده است، بدگويى از مسلمان دانستهاند . (58)
7 . در روايتى كه از امام جواد عليه السلام نقل شده و راوى آن عبدالعظيم حسنى (مدفون در رى) است، آن امام گرامى عليه السلام چندين واژه كمابيش مبهم را كه در آيه سوم سوره مائده آمده است، بهدقت مصداقيابى و معنا كردهاند . (59)
از اين نمونهها بسيار مىتوان به دست داد و همگى آنها در كتب تفسيرى كه به شيوه «نقلى و ماثور» تاليف شدهاند، يكجا جمع و گرد آورى شده است . (60)
اين مؤلفه تفسير اجتهادى، در روايات تفسيرى و سيره معصومان عليه السلام محصور نماند و هراز گاه در تفاسير ديگران نيز نشانى از آن را مىتوان يافت . البته روشن است كه «تطبيق» در روايات اهل عصمت عليه السلام با «تطبيق» در تفاسير بشرى و اجتهادى، از جهات مختلف فرق مىكند، كه در جاى خود بايد بدان پرداخت . (61) اكنون نمونههاى از تطبيق مصداقى در تفاسير اجتهادى:
يك . علامه طباطبائى در تفسير آيه 22 سوره حجر، صفت «لواقح» را براى «رياح» به ماجراى گردهافشانى باد كه امروزه روشن و ثابتشده است، تطبيق مىكنند . آيه پيشگفته «وارسلنا الرياح لواقح» سخن از بادهايى مىگويد كه وظيفه لقاح را بر عهده دارند، اما درباره آنچه با باد آبستن مىشود، ساكت است . علامه و پارهاى ديگر از مفسران معاصر، اين آيه را بر زوجيت در گياهان و لقاح آنها تطبيق كردهاند . وى مىنويسد:
در دانش گياهشناسى ثابتشده است كه حكم زوجيت در همه گياهان جارى است و آنها نيز به نر و ماده تقسيم مىشوند . باد در خود، ذراتى دارد كه آن ذرات حكم نطفه را دارند براى گياهان . آن ذرات كار نطفه مذكر را انجام مىدهند و گياهى كه آن ذره را مىپذيرد، به مثابه ماده است . . . اين آيه قرآنى كه چنين بر كشفيات علمى، سبقت گرفته است، به مانند معجزه است، بلكه خود معجزه است . (62)
دو . نويسندگان تفسير نمونه، آيات 15 و 16 سوره تكوير را بر منظومه شمسى تطبيق كرده و براى آن دلايلى از علوم جديد و سياق و لفظ آيات آوردهاند . بنابر تفسير ياد شده «الجوار الكنس» ، يعنى پنجسياره منظومه شمسى كه با چشم غيرمسلح نيز ديده مىشوند . (63) در همان تفسير، برجهاى آسمان كه قرآن از آنها ياد مىكند، منزلگاههاى خورشيد و ماه، معنا شدهاند . (64)
سه . در سوره تكوير، آيهاى است كه از شعلهور شدن درياها سخن مىگويد و اين كه در روز قيامت درياها همه برافروخته مىشوند: «و اذ البحار سجرت» (65) . پيشينيان براى اين آيه تفسيرهاى شگفتى آوردهاند كه سقوط ماه و خورشيد در درياها، از آن جمله است . (66)
پارهاى از مفسران «سجرت» را بر تجزيه آب تطبيق كرده و توضيح دادهاند كه آب از دو عنصر هيدروژن و اكسيژن تشكيل شده است كه هر دو آتشزا هستند و هنگام تجزيه، توليد آتش مىكنند . (67)
چهارم . قرآن مجيد در دو جا به ستونهاى نامرئى آسمانها اشاره كرده است كه بسيارى از مفسران، آن ستونها را بر «جاذبه زمين» تطبيق كردهاند . در يك جا فرموده است: «خلق السموات بغير عمد ترونها» (68) و در سورهاى ديگر فرمود: «رفع السموات بغير عمد ترونها» . (69) از اين گونه تطبيقها كه در واقع نوعى مصداقيابى است، در تفاسير - بهويژه تفاسير جديد - بسيار است . نكتهاى كه نبايد از ياد برد، اين است كه هيچ مفسر معتبر و مشهورى را نمىشناسيم كه دراين مصداقيابىها، جانب احتياط علمى را فرو گذاشته باشد، بلكه همگى در عين اعتراف به نقص دانش خود، انطباقهاى خود را ظنى و گاه كم اهميتشمردهاند . بر خلاف اين كه مشهور شده كه كسانى مانند طنطاوى در الجواهر، در تطبيق آيات بر كشفيات علمى، افراط و دليرى كرده است، هرگز چنين نيست . كافى است نگاهى از سر پرسش و تامل به تفسير او بيندازيم تا دريابيم كه او نيز پيشگاه قرآن و تفسير را به فرضيههاى علوم جديد نيالوده است و اگر هرازگاه تطبيقى صورت داده، با مقدمه چينىهاى بسيار و بيان احتمالات ديگر است . (70)
نكته پايانى در اين باره، آن است كه در ميان گرايشهاى تفسيرى، به نوعى تفسير برمىخوريم كه سعى بسيار در توجيه علمى آيات دارد . اين گرايش كه گاه معتدل و گاه افراطى است، قرآن را تنها از منظر علم مىنگرد و اصل موضوعى و مسلم آن، حجيت علوم بشرى - اعم از فرضيهها و مسلمات علمى - است . برخى، از اين نوع تفسير، به تفسير پوزيتويستى ياد كرده و بر نوع افراطى آن سختخرده گرفتهاند . (71) گفتنى است كه روى هم رفته اين گرايش تفسيرى در شيوه عقلى - اجتهادى مىگنجد و چه پذيراى آن باشيم چه منكر آن، بايد جايى براى آن در ميان گرايشهاى تفسيرى كه در مجموعه روش عقلى - اجتهادى مىگنجد، باز كنيم . به دليل گرايش بودن - نه شيوه و روش بودن - اين نوع تفسير قرآن است كه نبايد كشفيات علمى را جزء مؤلفههاى تفسير عقلى - اجتهادى قرار دهيم . هرچند در اين شيوه، مفسر نگاه محتاطانهاى به علوم و دستآوردهاى بشرى دارد، اما آنها را در اساس و پايه تفسير خود قرار نمىدهد، مگر آن كه مفسر، علمزده بوده، گرايش افراطى به تفسير علمى قرآن داشته باشد .
شايد «تحليلگرى» يا «مفهومشكافى» گوياترين شاخصه تفسير عقلى - اجتهاد، در ميان ديگر مؤلفهها باشد . اين پايه مهم تفسير درايى، مرز باريكى با مؤلفه «توسعه مفهومى» دارد كه بدان اشاره خواهيم كرد . از سويى، به مثابه وجه و علامت تفسير اجتهادى عمل مىكند، و از سوى ديگر، در ساير شيوههاى تفسيرى، در شكل و هندسه ديگرى ظاهر مىشود . بازشكافى معانى قرآنى، به معناى واقعى كلمه، تفسير است، بر خلاف ديگر مؤلفهها كه بيشتر نتيجهگيرى يا ابهام زدايى است .
تحليل مفاهيم قرآن و حركت در عمق معانى - نه در عرض آنها - آن بخش از وظيفه مفسر است كه در آن، معنايى روشن، مفهوم و مقبول انديشهها و عقل مصطلح، از آيه به دست مىآيد . تحليلگر قرآن مىكوشد تا از متن آيات و فضايى كه بر سياق جملات حاكم است، تصويرى قابل درك براى مخاطب ارائه دهد و آن را بر همگان آشكار سازد . افزون بر آن، به زواياى پنهان آيات، سر مىكشد و موضوع مطرح در يك آيه را نيك تقرير كرده و سپس تحليل مىكند . روشنتر شدن ابعاد مفهومى يا موضوعى و از هم گشودن گرهى در كار معنايابى آيهاى، شمهاى از اين بخش در كار تفسير اجتهادى است .
تفاوت بسيار باريك اين مؤلفه با «توسعه مفهومى» آن است كه در «تحليلگرى» چيزى بر آيه افزوده نمىشود و بارى بر دوش آن نمىگذارند، بلكه مفسر در اين مرحله، به مفهوم كار دارد و آن را باز مىشكافد و معانى نو - براى مفسر و مخاطبانش - را برمىنماياند، بدون اين كه مدعى شود در معنا و جهان مفهومى آيه گسترش داده است; اگر چه ممكن استبا تحليل آيهاى، عملا چنين اتفاقى بيفتد . در توسعه مفهومى، بنابر اين است كه از آيه مفهومگيرى شود و مفسر فىالواقع، از نقطهاى پى به نقطهاى ديگر، و از معنايى، راه به معنايى ديگر مىبرد . بهحتم در توسعه مفهومى، فرض بر اين است كه خود مفهوم آيه روشن و بىگير و گره است; از اين رو، آن معناى روشن را تا چندين سطح و افق ديگر مىگستراند . اما در تحليلگرى، اتفاق ديگرى مىافتد: در آن جا، اگر حركت و پيمودنى، در كار باشد در عمق و طول است، نه در سطح و عرض . بدين رو، اگر مفسر بخواهد در توسعه مفهومى گامى بلند بردارد، نخستبايد آيه و مفهوم آن را تحليل و موشكافى كند، سپس آن را به جهانهاى ديگر و موضوعات بيشتر، بگستراند . (72)
از تفاوتهاى ديگر اين دو مؤلفه كه در اين جا باز مىگوييم آن است كه توسعه مفهومى گاه اجتنابپذير است ; بر خلاف تحليل و تعميق آيات كه هميشه و در همه آيات، مفسر را به سوى خود مىخواند . آيات بسيارى در قرآن هست كه اگر مفسر از كنار آنها بگذرد و معنايى وراى ظهور آنها، بر آيه نيفزايد، كسى بر او خرده نمىگيرد، ولى هيچ مفسرى از تحليل و بازشكافى معناى آيهاى، معاف نيست و به يك معنا، كار اصلى او، همين است . شايد بتوان همه مفاهيم قرآنى را توسعه داد، ولى اين توسعه هميشه در شرح وظايف مفسر نيست و او مىتواند هرازگاه در تفسير آيهاى، معناافزايى كند . آرى، ممكن استبرخى معتقد باشند كه همه آيات قرآن، قابليت گسترش معنايى را دارند، اما كسى بر اين راى نيست كه پس مفسر بايد در همه آيات، چنين كند . در مقابل، هيچ مفسرى از تحليل و عمقبخشى و بازشكافى آيهاى از قرآن، نمىتواند شانه خالى كند، مگر آن كه تفسير خود را به نقل روايات تفسيرى محدود كرده باشد . وقتى شيوه مؤلفى، تفسير عقلى - اجتهادى باشد، بدين معناست كه بايد عقل عرفى و مصطلح، و علم قديم و جديد، و همه توان تفسيرى خود را به كار گيرد تا معنايى عميقتر از آيات به دست دهد; مثلا مفسر مىتواند در شرح آيه «لم يلد و لم يولد» از كنار آن بگذرد و به ظهور آن اكتفا كند و آن را به ديگر صفات سلبى خدا، تعميم ندهد، اماگريزى از تحليل آن ندارد . در يك كلام، توسعه مفهومى «تعميم» است و تحليل مفهومى، «تعميق» .
غير از دو تفاوت پيشگفته، خصوصيت ديگرى نيز در اين مؤلفه هست كه توسعه مفهومى عارى از آن است . در توسعه مفهومى، مفسر - اعم از اين كه معصوم عليه السلام باشد يا بشر عادى - از معناى لغوى عبور نمىكند و تفسيرش ناظر به معانى نخستين لفظ - اعم از حقيقى يا مجازى - است . اما گاه مفسر به قرينه سياق و فضاى نزول و براى پرهيز از مخالفتبا عقل همگانى و يا حل تناقض و . . . ، از معناى لغوى يا عرفى كلمهاى مىگذرد و ملزم به ثبت معناى مناسب لفظ - اگر چه نامانوس - در تفسير خود مىشود; مثلا از امام على عليه السلام نقل شده است كه كلمه «كفر» در آيه «ثم يوم القيامة يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم ببعض» (73) ، به معناى «برائت» است . (74) دليل آن هم روشن است، زيرا هيچ يك از معانى كفر با ساختار اين آيه تناسب ندارد .
در عين حال، بايد توجه داشت كه اين تغيير معنايى، نبايد بىحساب و كتاب و بدون قرينه - ولو ناپيوسته - باشد . كما اينكه حضرت على عليه السلام در مثال پيشين، پس از آن كه كفر را «برائت» معنا كردند، بىدرنگ، آيهاى ديگر از قرآن را تلاوت فرمودند كه در آنجا نيز كفر به معناى برائت است . (75)
همچنين جاى يادآورى است كه تحليل مفاهيم قرآن، غير از سيره عملى معصومان عليهم السلام به پارهاى از روايات صحيح نيز مستند است .
پارهاى از روايات كه سند سنى و شيعى آنها، صحيح يا حسن است، توجه مسلمانان را به «بطون قرآن» جلب كرده و از اهل تفكر خواستهاند كه در قرآن بينديشند و از ظاهر آن به باطن فرو روند; يعنى تعميق و حركت در عمق . اين دست روايات خود به آياتى مستند و مستظهرند كه تدبر در قرآن را از مردم خواستهاند و دو نمونه روشن و آشكار آن در سورههاى محمد صلى الله عليه و آله و نساء آمده است . (76)
تعبير «ظاهر» و «باطن» براى قرآن، اولين بار در روايات آمده است كه به دو نمونه آن اشاره مىكنيم:
1 . ان للقرآن ظاهرا و باطنا و متشابها ومنسوخا . (77)
2 . ان القرآن له ظهرو بطن . (78)
مرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى و علامه طباطبائى در مقدمه تفسير الميزان در اين باره و احاديث مربوط، سخن گفتهاند (79) و مولوى در مثنوى، چندين بار به اين روايت استناد كرده است ; از جمله:
حرف قرآن را بدان كه ظاهرى است
زير ظاهر، باطنى بس قاهرى است
زير آن باطن يكى بطن سوم
كه در او گردد خردها جمله گم
بطن چارم از نبى خود كس نديد
جز خداى بى نظير بى نديد
تو ز قرآن اى پس ظاهر مبين
ديو آدم را نبيند جز كه طين
ظاهر قرآن چو شخص آدمى است
كه نقوشش ظاهر و جانش خفى است (80)
اگر قرآن را باطنى است غير ظاهر، چه راهى براى رسيدن به آن باطن است جز مددجويى از حججبيرونى (معصومين) و درونى (عقل و اجتهاد) ؟ آرى، اين عقل و اجتهاد را نبايد تا آن جا دلير كرد كه دستبه تاويل زنند و تفسيرهايى بىمبنا بيافرينند، ولى بهحتم آياتى از قرآن هست كه به مدد عقل و خرد، بهتر فهميده مىشوند . از همين رو، دانشمند بزرگى مانند سيد مرتضى تاويل مشكل القرآن مىنويسد و در آن از آياتى سخن مىگويد كه اراده معناى ظاهرى آنها، صواب و يا كافى نيست . (81)
از باب «تعرف الاشياء باضدادها و اغيارها» (82) معنا و تعريف مؤلفه سوم روشن شد و اكنون سخنى نمىماند جز مثالهايى از سنت معصومان عليهم السلام و سيره مفسران . در روايات تفسيرى، بهويژه آنچه از اميرالمؤمنين رسيده است، نمونههاى بسيارى را مىتوان به دست داد كه آن بزرگواران، غير از تطبيق مصداقى و توسعه مفهومى، به تعميق و گسترش طولى آيات نيز توجه داشتهاند كه در زير به چند فقره از آنها اشاره شود:
1 . امام على بن ابى طالب عليه السلام آيه «لم يلد و لم يولد» را چنين تفسير مىكنند:
نزاده است، زيرا در غير آن صورت، موروث و نابودشدنى است . زاده نشده است، زيرا در غير آن صورت، خداى شريك است، نه خداى واحد و يكتا . . . . (83) زاد و ولد، موجب تناهى است و او لايتناهى است . (84)
2 . در روايات تفسيرى، «لقاء الله» در آيه «من كان يرجو لقاءالله . . .» (85) «تجديد حيات در قيامت» معنا شده است . (86)
3 . «اولياء الله» در آيه «الا ان اولياءالله لاخوف عليهم ولا هم يحزنون» (87) ، به «مخلصان و كسانى كه به باطن دنيا مىنگرند، نه به ظاهر آن» تفسير شده است . (88)
4 . حضرت على عليه السلام كلمه «الله» را «محيرالعقول» معنا كردهاند . (89)
5 . عيسى بن عبيد مىگويد: نزد امام رضا عليه السلام بودم كه از من پرسيد: اگر از تو بپرسند كه آيا خداوند شىء استيا لاشىء، چه مىگويى؟ عرض كردم: خداوند، خود را در قرآن، شىء خوانده است; آن جا كه مىگويد: «قل اى شىء اكبر شهادة قل الله . . .» ; (بگو كدام شىء از حيثشهادت و گواهى، بزرگتر از خداست؟) سپس عرض كردم: خداوند شىء است، اما نه مانند ديگر اشيا، زيرا اگر از خداوند نفى شيئيت كنيم، در واقع، وجودش را انكار كردهايم . امام عليه السلام روى به من كرد و فرمود: راست و درست گفتى . (90)
از كتب مفسران - قديما و جديدا - نمونههاى بسيارى مىتوان آورد كه نشان دهد آنان نيز در پى تحليل معنا و حفر الفاظ بودهاند، اما در آثار تفسيرى، به قدرى اين شاخه تفسير اجتهادى فراوان است كه نگارنده جز ارجاع به آنها، الزامى به ذكر نمونه نمىبيند، زيرا فى الواقع، تفسير به معناى خاص آن، يعنى همين . از اين رو، تفاسير مهم شيعى و سنى، اگر به شيوه اجتهادى و عقلى تاليف شده باشند، مشحون از تحليل و تعميق مفاهيماند . ناگفته نماند كه در اكثر اينگونه از كتب تفسيرى، اجتهاد و تحليل، پس از نقل و بررسى روايات تفسيرى و اقوال مفسران است، ولى ثمره همه آن نقل و بررسىها، در واقع، در تحليل نهايى مفسر آشكار مىشود .
هر چند، ذكر نمونه هايى از تحليل مفاهيم قرآنى در تفاسير، به نظر چندان لازم نمىآيد، براى تكميل هندسه اين نوشتار و آشكارتر شدن موضوع، چند نمونه را از نظر مىگذرانيم:
1 . صاحب تفسير الميزان در تفسير آيه «والشمس تجرى لمستقر لها» (91) توضيحى مىدهد كه بر آن پايه، تهافتى ميان آيه و كشفيات جديد علمى نخواهد بود . ناسازگارى از آن جا به ذهن خطور مىكند كه در آيه پيشگفته، سخن از جريان و ركتخورشيد است، حال آن كه در دانش جديد، به راى العين ثابتشده است كه حركت در زمين است نه خورشيد . اين ناسازگارى، مفسرما را وا داشته كه در آيه، بيش از پيشينيان خود بينديشد و چنين بنويسد:
دور نيست كه مراد از «تجرى» حالاتى باشد كه خورشيد نسبتبه ما پيدا مىكند . حس ظاهر ما چنين در مىيابد كه خورشيد هر لحظه به حالى است و خداوند از اين تغيير حالات او براى ما، به «تجرى» تعبير كرده است . (92)
وى همين توجيه را درباره آيه «والقمر قدرناه منازل» (93) مىكند و مىگويد:
اين آيه شريفه به تغيير شكلهاى «ماه» براى اهل زمين اشاره دارد ; يعنى آيه شريفه، احوالى از ماه را بيان كرده است كه ما مىبينيم، نه حالات خود ماه را . (94)
علامه، تعبير چراغ را از خورشيد و ماه كه در قرآن آمده استبا همين مبنا، تفسير و توجيه مىكند . (95)
2 . ابوالفتوح رازى، مفسر بزرگ شيعى در تفسير آيه «قال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين» (96) ; (پس به آسمان و زمين گفت: بياييد خواسته يا ناخواسته . گفتند: مىآييم، در حالى كه خود خواستاريم) اين گفت و گو را بر اساس زبان حال دانسته، امر خداوند را به رام شدن آسمانها و زمين، امر تكوينى مىشمارد . عبارت وى در تفسير روض الجنان و روح الجنان چنين است:
آن جا قولى [ سخنى] نبود از خداى و نه از آسمان و زمين جوابى و ليكن اين عبارت است و كنايت از سرعتحصول مقدور او بر دفق مراد، يا از طريق تشبيه بر وجه مبالغه . (97)
ديگران نيز كمابيش بر همين منهج، آيه را تفسير كردهاند . علامه طباطبائى مىنويسد:
جمله «فقال لها وللارض . . .» به اين معنا نيست كه واقعا از طريق لفظ و گفت و گوى شفاهى بوده است، بلكه گفته خداوند همان فرمان تكوينى و اراده اوست كه مساوى استبا آفرينش . (98)
برگرداندن تعبيرى كه صراحت در گفت و شنود دارد، به امور تكوينى تنها با مؤلفه تحليل عقلانى، ممكن است .
3 . نويسنده تفسير تسنيم، پس از شرح و بررسى آيات خلقت انسان (بقره، آيات 39- 40) در ماجراى امر الهى به سجده فرشتگان بر آدم عليه السلام، خود را ميان دو محذور عقلى مىبيند: نخست اين كه اين فرمان نمىتواند تكوينى باشد، و گرنه سر پيچى از آن براى احدى ممكن نبود ; ديگر آن كه تشريعى نيز نيست، زيرا فرشتگان اهل تكليف نيستند و از طرفى، اطاعت در مقابل عصيان است و چون آنان نمىتوانند عصيان كنند، پس اطاعت تشريعى نيز درباره آنها معنا ندارد . سپس چنين نتيجه مىگيرد:
بايد از واقعى بودن امر به سجده صرف نظر و آن را بر تمثيل حمل كرد; چون تشريع و تكوين گرچه با هم ناسازگار است، ليكن نقيض يك ديگر نيست تا ارتفاع آنها محال باشد . البته تمثيلى بودن امر به سجده به اين معنا نيست كه - معاذالله - اصل دستور واقع نشده است و به عنوان داستانى تخيلى و نمادين بازگو شده و ساخته و پرداخته ذهن است و مطابق خارجى ندارد، بلكه نحوه تمثيل، به اين معناست كه حقيقتى معقول و معرفتى غيبى به صورت محسوس و مشهود باز گو شده است; نظير آنچه در سوره حشردرباره نزول قرآن بر كوه و متلاشى شدن كوه آمده است . (99)
4 . امين الاسلام طبرسى، در يكى از دو كتاب تفسيرى اش، آيات خلقت انسان را درقرآن، بهترين دليل براى اثبات برترى آدم بر همه فرشتگان مىشمارد و با تمسك به اصل «عدم جواز تقديم مفضول بر فاضل» بر سخن خود صحه مىگذارد . اين در حالى است كه در آيات خلقت تصريح يا اشارهاى به برترى انسان بر فرشتگان نشده است . از همين رو، طبرسى از مفاهيم و تحليل آنها به اين نتيجه مىرسد نه از تصريح يا حتى اشاره قرآن، ولى صاحب تفسير تسنيم، دلايل او را نمىپسندد . (100) هر چند برترى آدم را بر فرشتگان بر اساس مفاد آيات خلقت، مىپذيرد . (101)
5 . در اين نمونه به تفسيرهاى اجتهادى برخى از مفسران درباره «رؤيت الهى» كه موضوع آيه 103 در سوره انعام و آيه 26 در سوره يونس و آيات 22 و 23 در سوره قيامت است، اشاره مىكنيم . پيشتر يادآورى مىشود كه در اين آيات سخن از رؤيت الهى، گاه بهنفى و گاه بهاثبات شده است . در سوره انعام، تصريح دارد كه «لاتدركه الابصار» و در سوره قيامت، مىخوانيم: «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظرة» ; يعنى «در چنين روزى (قيامت) چهره هايى هستند كه خرم و تازهاند و به سوى پروردگارشان نگران» . گزارش كوتاهى از تفاسير اجتهادى در اين باره كه مخالف هم نيز هستند، بدين قرار است:
مفسران بسيارى از شيعه و معتزله، آيه سوره انعام را صريح در عدم رؤيت الهى مىدانند و آيه سوره قيامت را توجيه و تاويل مىكنند . تاويل آنان به اين شرح است كه «ناظره» ، يعنى منتظر و متوقع پاداش، و «نظر» هرگز به معناى رؤيت نيست; چنان كه گويند «به ماه نظر كردم، ولى آن را نديدم .» ابوالفتوح در معناى دو آيه سوره قيامت مىنويسد: «روىها باشد تازه، به خدا نگران . . . . اگر مراد رؤيتبودى به منزله آن بودى كه رايته فرايته .» همو استدلال عقلى نيز مىكند و مىگويد كه رؤيتبر اجسام و الوان رواست و برخداوند روا نيست .
دليل مفسران اشعرى كه رؤيتخدا را جايز و ممكن مىدانند، از زبان فخر رازى چنين است: «آيه لاتدركه الابصار» ، سلب عموم يا نفى عموم دارد، نه عموم سلب يا عموم نفى; يعنى در آيه تصريح نشده است كه هيچ ديدهاى متعلق به هيچ كس، در هيچ حال، در دنيا و آخرت به نحوى از انحا (از جمله با خلق حس ششم از سوى خداوند در انسان) خداوند را نمىبيند . خلاصه آن كه گفته نشده كه او بذاته رؤيتناپذير است، تا آن كه عموم نفى يا عموم سلب حاصل شود . (102)
فخررازى سپس به بيان دلايل و اقامه براهين خود ادامه مىدهد و بر قابل رؤيتبودن خدا پاى مىفشارد و معتقد است كه اين باور را از آيات قرآن، استنباط و اجتهاد كرده است . (103)
در مقابل مفسران بزرگ شيعى (104) و معتزلى (105) هستند كه عدم رؤيت الهى را به قرآن نسبت مىدهند و اصطياد اين راى را به بازوى اجتهاد و عقل خويش مىدانند; از جمله علامه طباطبائى مىنويسد:
مراد از نظر كردن به خدا، نظر حسى نيست كه مربوط به چشم جسمانى و مادى است، زيرا برهانهاى قطعى بر ناممكن بودن آن دلالت دارند . (106)
سخن در درستى يا نادرستى يكى از اين دو راى نيست؟ بلكه منظور نشان دادن نمونهاى از اجتهادات مفسران در فهم آيات قرآن است كه كم من له من نظير .
آنچه آمد، اشاره و نيمنگاهى بود به سه مؤلفه از مؤلفههاى مهم تفسير عقلى - اجتهادى . نواقص و نقايص اين مقاله بسيار است، اما آنچه به نظر نگارنده مىآيد، چندين كاستى است كه اميد مىبرد در فرصتى ديگر به آنها بپردازد; از جمله مبانى و پيشفرضهاى تفسير اجتهادى، و مرزهاى باريك و درشت آن با ديگر شيوههاى تفسيرى است . مؤلفههاى ديگرى نيز براى تفسير اجتهادى به نظر نگارنده مىآيد كه كمابيش ديگران هم گفتهاند، اما به دليل تنگى مجال و اميد توفيق در آينده، از آنها در مىگذرد . همين قدر در اين جا يادآور مىشود كه مؤلفههاى تفسير اجتهادى، بيش از اينهاست و استقراى همه آنها به تحقيق و توفيق بيشترى نياز دارد .
1) درباره اظهار نظرهاى صحابه درباره تفسير قرآن كريم ر . ك: علامه طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 74 .
2) محمد بن جرير طبرى، جامع البيان عن تاويل آىالقرآن، چاپ دارالكتب العلميه، بيروت 1412 ق/1992م .
3) على بن ابراهيم، تفسير القمى، تحقيق سيد طيب موسوى جزائرى، چاپ دارالكتاب، قم .
4) محمد بن مسعود سمرقندى، تفسير عياشى، تحقيق سيد هاشم رسولى محلاتى، چاپ مكتبة العلمية الاسلاميه، تهران .
5) عروسى حويزى، نور الثقلين، تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى، دارالكتب العلميه، چاپ اسماعيليان، قم، 1383ق .
6) ملامحسن فيض كاشانى، تفسير صافى، انتشارات مكتبة الصدر، تهران .
7) مشكلات ديگر تفسير نقلى عبارتند از: 1 . عدم تفكيك كامل روايات صحيح تفسيرى از اسرائيليات و يا اخبار رسيده از صحابه; 2 . خالى بودن ذيل بسيارى از آيات از روايات تفسيرى; 3 . خلط حديثبا تفسير در بسيارى از تفاسير ماثور و . . .
8) محمد رضا مظفر، اصول فقه، چاپ نجف، جزء ثانى، ص 216 .
9) محسن عبدالحميد، تطور تفسير القرآن قراءة جديدة، ص98 .
10) قيامت (75) آيه 23 .
11) الميزان، ج 20، ص 112، ذيل آيه 23 سوره قيامت .
12) انبياء (21) آيه 22 .
13) ر . ك: الميزان، ذيل آيه 22 سوره انبياء .
14) ر . ك: بقره (2) آيات 30- 38 .
15) درباره نقش عقل در استنباط احكام، در همه كتابهاى جامع اصولى بهتفصيل سخن گفتهاند، زيرا عقل يكى از منابع چهارگانه فقه به شمار است و از قضا، پر بحثترين آنها . مرحوم مظفر در جلد دوم اصول خود و شهيد سيد محمد باقر صدر در الحلقات، منقحتر بحث كردهاند . اما همين موضوع از منظر تفسير نيز مورد مطالعه، تحقيق و تاليف بوده است; از جمله ر . ك: آيت الله خوئى، البيان فى تفسيرالقرآن، ص 13; شادى نفيسى، عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم; بابايى، عزيزى و روحانى راد، روششناسى تفسير قرآن، ص 311 به بعد .
16) محمد عبدالعظيم زرقانى، مناهلالعرفان فى تفسير القرآن، چاپ دارالكتاب العربى، بيروت، ج 2، ص 55- 56 .
17) سيد محمد على ايازى، المفسرون حياتهم و منهجهم، چاپ ارشاد، ص 40 .
18) محمد على معرفت، التفسير و المفسرون، من منشورات الجامعة الرضويه، الجزء الثانى، ص 349 . نويسنده به همين دليل كه تفسير اجتهادى بيشترين اعتماد را به عقل دارد، آن را بسيار خطرناك مىداند و معتقد است كه در اين شيوه، مفسر بايد غير از دانش بسيار، تقواى الهى نيز داشته باشد و به خداوند توكل كند .
19) ر . ك: مبانى و روشهاى تفسير قرآن، ص 214 .
20) درباره روشها، نك: مذاهب التفسير الاسلامى و مناهج فى تحليل النظم القرآنى، ص 243- 191; اصول التفسير و قواعده، ص 9- 18 .
21) نويسنده كتاب المفسرون حياتهم و منهجهم، در مقدمه كتاب، بهتفضيل درباره تفاوت روش تفسيرى و گرايش تفسيرى سخن گفته است .(ر . ك: همان، ص 31- 33)
22) تفسير امام فخر رازى نيز كمابيش اين گونه است .
23) تاكنون سه جلد آن (تا پايان آيه 39 بقره) منتشر شده است .
24) البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص 126، نوع اول .
25) محمد هادى معرفت، التمهيد، ج1، ص 261 .
26) در اين باره نك: سيوطى، الاتقان، ج 1، ص 95 .
27) تفسير العياشى، ج 1، ص 10 .
28) همانا صدقات (زكات) براى فقرا و تهيدستان و كارگزاران آن است .» توبه (9) آيه 60 .
29) قصص (28) آيه 77 .
30) ر . ك: معانى الاخبار، ج1، ص325; نورالثقلين، ج 4، ص 139 .
31) بقره (2) آيه 207 .
32) نورالثقلين، ج 1، ص 205 .
33) همان، آيه 14 .
34) الميزان، ج 11، ص 288 .
35) همان، ص 94 .
36) ر . ك: نفيسى، عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم، ص 205- 206 .
37) قل يتوفاكم ملك الموت الذى وكل بكم» سجده (32) آيه 11 .
38) اين انديشه كه خداوند، فقط در امور مرموز و اسرازآميز دست دارد، به «تئورى خداى رخنهپوش» مشهور است .
39) ر . ك: الميزان، ج 11، ص 286- 289 و ج 12، ص 313 .
40) طنطاوى، الجواهر، ج 23، ص 175 .
41) ر . ك: عبده و رشيد رضا، المنار، ج 1، ص 20 و212 و ج 8، ص 448 .
42) درباره مدرسه تفسيرى عبده و نويسنده ديگر المنار، يعنى رشيد رضا، نك: عبدالغفار عبدالرحيم، الامام محمد عبده و منهجه فى التفسير، المركز العربى للثقافة و العلوم، قاهره، 1400 ق ; محمد ابراهيم شريف، اتجاهات التجديد فى تفسير القرآن فى مصر، دارالتراث، قاهره، 1402 ق ; شادى نفيسى، عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم، 1379 .
43) ر . ك: اسباب النزول، ص 167- 176; مناهل العرفان، ج 1، ص 6 .
44) آيه دربارهبخشيدن انگشترى به فقيرى از سوى حضرت على عليه السلام در حال نماز است و به آيه «ولايت» مشهور است . ر . ك: مجمع البيان، ج 3، ص 361 ; الكشاف، ج 1، ص 649 .
45) از جمله آياتى كه بنابر برخى روايات، مصداق خود را پس از عصر نزول مىيابد، آيه 54 سوره مائده است: «فسوف ياتى الله بقوم يحبهم و يحبونه . . .» ; «خداوند، بزودى مردمى را مىآورد كه آنان را دوست دارد و آنان نيز خدا را دوست مىدارند .» به گواهى پارهاى از روايات تفسيرى، مراد از آن قوم، ايرانيانند .(ر . ك: مجمع البيان، ج 3 و 4، ص 321)
46) ماعون (107) آيه 7
47) ر . ك: جامع البيان، ج 12، ص 710 .
48) ر . ك: مجمع البيان، ج 9 و 10، ص 547 .
49) بقره (2) آيه 105 .
50) مجمع البيان، ج 1 و 2، ص 179; بحارالانوار، ج 22، ص 14 .
51) آلعمران (3) آيه 57 .
52) مسند الامام على عليه السلام، ج 2، ص 41 .
53) تكاثر (102) آيه 57 .
54) البرهان فى علوم القرآن، ج 4، ص 504 . مصاديق ديگرى براى «نعيم» شمرده شده كه از آن جمله «ولايت» است .(ر . ك: مجمع البيان، ج 10، ص 813; الميزان، ج 2، ص 499)
55) بقره (2) آيه 259 .
56) تفسير العياشى، ج 1، ص 141 .
57) نور (24) آيه 19 .
58) ر . ك: بحار الانوار، ج 74، ص 195 .
59) ر . ك: همان، ج 65، ص 147 .
60) نك: تفاسيرى مانند الدرالمنثور از اهل سنت و نورالثقلين از منابع شيعى .
61) تطبيق معصوم فى نفسه حجيت دارد، ولى در تفسيرهاى بشرى هرگاه تطبيقى صورت مىگيرد، بايد مستندات عقلى يا نقلى آن ضميمه شود .
62) ر . ك: الميزان، ج 12، ص 146 . نويسنده عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم معتقد است، اين اشاره علامه به مباحث جديد و كشفيات علمى، نمونه منحصر به فرد در تفسيرالميزان است .(ر . ك: همان، ص 212)
63) مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 26، ص 189- 190 .
64) همان، ج 11، ص 40- 41 .
65) تكوير (81) آيه 6 .
66) ر . ك: طبرى، جامع البيان، ج 12، ص 460 .
67) طنطاوى، الجواهر، ذيل آيه .
68) لقمان (31) آيه 10 .
69) رعد (13) آيه 2 .
70) ر . ك: شادى نفيسى، عقلگرايى در تفاسير قرن چهاردهم .
71) در اين باره نك: مقاله «تفسير پوزيتويستى» به قلم بهاءالدين خرمشاهى در كتاب سير بىسلوك .
72) علت اين كه در اين نوشتار توسعه مفهومى پيش از تحليلگرى آمده است - بر خلاف ترتيب واقعى آنها - شيوع و رواج بيشتر آن در كتابهاى تفسيرى است، ولى بايد توجه داشت كه «تحليلگرى» با روح و تعهدات تفسير عقلى، سازگارتر است .
73) عنكبوت (29) آيه 25 . دليل اين كه «كفر» در اين آيه نمىتواند به يكى از معانى مشهور خود باشد، اين است كه ماجرا مربوط به قيامت است و آنجا، جاى كفرورزى نيست . البته برخى از لغتشناسان، معناى برائت را نيز براى كفر ذكر كردهاند، اما با استناد به همين آيات و تفسير تحليلى مولا . از جمله نك: طريحى، مجمع البحرين، ذيل واژه «كفر» .
74) ر . ك: نورالثقلين، ج 4، ص 155 ; صدوق، التوحيد، ص 260 .
75) حضرت، آيه 4 سوره ممتحنه را دليل مىآورند كه در آن جا نيز همين معنا براى كفر آمده است . ر . ك: منابع پيشين .
76) محمد (47) آيه 24 .
77) ر . ك: بحارالانوار، ج 5، ص 231 ; علل الشرايع، ص 609 ; فروع كافى، ج 4، ص 549 ; معانىالاخبار، ص 340 .
78) كافى، ج 1، ص 374 .
79) فيض كاشانى در مقدمه هشتم تفسير صافى و علامه طباطبائى در ص 8، مقدمه تفسير الميزان .
80) مولوى، مثنوى معنوى، نسخه قونيه، ابيات 4247- 4243 .
81) ر . ك: سيد مرتضى، رسائل الشريف المرتضى .
82) اشيا از طريق ضد و غيرشان شناخته مىشوند .
83) ر . ك: مجمعالبيان، ج 10، ص 566 ; كافى، ج 1، ص 141 .
84) نهجالبلاغه، خطبه 186 .
85) عنكبوت (29) آيه 5 .
86) نورالثقلين، ج 4، ص 153; صدوق، التوحيد، ص 267 .
87) يونس (10) آيه 62 .
88) بحارالانوار، ج 66، ص 319 .
89) صدوق، التوحيد، ص 89 ; مجمع البيان، ج 10، ص 565 .
90) نورالثقلين، ج 1، ص 706 . از اين روايت، مىتوان دريافت كه ائمه عليهم السلام پيروان خود را به تحليل و مفهومشناسى آيات، دعوت و ترغيب نيز مىكردند .
91) يس (36) آيه 38
92) الميزان، ج 17، ص 90 .
93) يس (36) آيه 39 .
94) الميزان، ج 17، ص 90 .
95) همان، ص 363- 364 .
96) فصلت (41) آيه 11 .
97) ابوالفتوح رازى، روض الجنان و روح الجنان، ذيل آيه .
98) الميزان، ج 20، ص 228 .
99) عبدالله جوادى آملى، تسنيم (تفسير قرآن كريم)، ج 3، ص 290 .
100) طبرسى، جوامع الجامع، ج 1، ص 38 .
101) تسنيم، ج 3، ص 296 .
102) آقاى خرمشاهى، بخشى از تفسير كبير فخر رازى را كه مربوط به رؤيت الهى است (التفسير الكبير، ج 13، ص 126- 132) ترجمه كرده و در كتاب قرآن پژوهى، ص 202- 214 آوردهاند .
103) همان .
104) از جمله طوسى و طبرى درتبيان و مجمع البيان، ذيل آيه .
105) از جمله زمخرى در كشاف ، ذيل آيه .
106) الميزان، ج 2، ص 112، ذيل آيه 22 سوره قيامت .